هفته پیش برای اولین بار والیبال ساحلی بازی کردم. البته نه استاندارد. تونستم نسبتا خوب بازی کنم و خیلی هم لذت‌بخش بود. این کاملا برخلاف خودشناسی من از خودم بود که من ورزش‌های پیچیده تر از دویدن و شنا رو خوب انجام نمی‌دم. همچنین زد و دست به راکت شدم و یه جلسه تنیس هم بازی کردم و دیدم شروع بدی نکردم. اینا باعث شد پیش خودم فکر کنم واقعا چقدر از چیزی که اسمش رو خودشناسی گذاشتم واقعا درسته. چون بعضی اوقات اتفاقاتی می‌افته که می‌فهمم اصلا اونطوری که فکر می‌کردم نیستم. به نظرم این که این غافلگیری از خود اتفاق می‌افته دو تا علت اصلی داره. یکی این که آدم‌ها در حال تغییرند و سریع تغییر می‌کنند، برای همین یه چیزی که آدم راجع به خودش فکر می‌کنه و دو ماه پیش واقعیت داشته ممکنه الان دیگه درست نباشه. دلیل دیگه‌اش هم این می‌تونه باشه که اصلا همون اول هم ما دچار خطای شناختی شدیم و خودمون رو درست نشناختیم. اگه به مفصل‌تر این بحث علاقه دارید می‌تونید ادامه مطلب رو بخونید.

خود چیست؟

باید بگم بسیار سوال پربحث و بازیه. ولی به هر حال نظر خودم رو می‌گم. اگه برگردیم به زمان ابن سینای عزیز ایشون فکر می‌کرد که موجودات یه چیز ثابتی دارند به نام جوهر. این جوهر در طول بقای این موجود ثابت می‌مونه و تغییر نمی‌کنه. و اصلا همینم هست که ما می‌تونیم چیزها رو باز بشناسیم. مثلا وقتی اصغرآقای بقال سر کوچه رو برای بار دوم می‌بینیم به جا می‌آریم. چون بالاخره پشت همه پیرشدن‌ها و تغییرات جوهر ثابتی وجود داره که ما رو به اون هویت خاص راهنمایی می‌کنه. ولی خوب اگه از این نظر بگذریم و به نظریه حرکت جوهری ملاصدرا برسیم، ایشون می‌گه حتی جوهر موجودات هم تغییر می‌کنه. در واقع چیزی که باعث می‌شه ما چیزها رو بازشناسایی کنیم شباهتشون به حالت‌های قبلشونه. الحمد لله با اختراع فیلم و انیمیشن و کامپیوتر شهود ما نسبت به همچین مفهومی بیشتر شده. شما نقاشی‌های قاب‌های مختلف یک انیمیشن رو در نظر بگیر. انیماتور هر قاب رو جدا نقاشی می‌کنه و توی هر کدوم یدونه میکی‌ماوس می‌کشه ولی وقتی این قاب‌ها رو پشت سر هم نمایش‌ می‌دیم به دلیل این که هر کدوم از این میکی‌ماوس‌های متفاوت به هم شبیه هستند بیننده اونا رو به عنوان یک موجود تصور می‌کنه. باید بگم اگه ریاضی بخوایم نگاه کنیم واقعا هم یک انتزاعی هست که بین می‌کی‌ماوس‌های قاب‌های مختلف مشترکه، و اون هم اینه که اینا یک مجموعه مرتبی هستند که فاصله هر دو عنصر متوالی شون کمتر از یه حدیه. در واقع یک ناوردای انتزاعی بر این میکی‌ماوس‌ها حاکمه. من فکر می‌کنم که «خود» یا «نفس» چنین چیزیه.

ما چقدر تغییر می‌کنیم؟

در شرکتی که کار می‌کردم یه مدتی با یکی از بچه‌ها صحبت می‌کردم و برداشتی که می‌کردم این بود که ایشون زیاد باهوش نیست. ولی وقتی حدود نیم سال بعد ایشون رو دیدم بسیار باهوش و بامنش بود. آدم‌ها بسیار تغییر می‌کنند. در حالتی که الان هستم فکر می‌کنم اصلا اینقدر تغییرات زیادند که بخش خیلی کوچیکی از ماست که ثابت می‌مونه. به نظر من نگاه عمیق به آدما اینه که بتونی از دل ظواهر در حال تغییرشون اون ویژگی‌های پایسته‌شونو بکشی بیرون. اون موقع است که شناخت خوبی نسبت بهشون پیدا می‌کنی.

چه تاثیری توی رابطه بین خانوم و آقا داره؟

در مورد رابطه‌ی بین خانوم و آقا این خیلی مهمه. شما اگه بر اساس قضاوت‌های سریعی که از ظواهر فعلی یه نفر بر می‌آد تصمیم بگیری احتمالا تصمیمی نیست که بیشترین کمک رو به تو بکنه. چون آدم‌ها مدام در حال تغییر هستند. اما اگه بر اساس چیز‌های پایسته‌ای که در یه نفر می‌بینی تصمیم بگیری این تصمیم بیشتر بت کمک خواهد کرد. یه نتیجه دیگه‌ای که این جور نگاه کردن به قضیه داره اینه که شما متوجه می‌شی که ممکنه بتونی خیلی از چیزهاتو تغییر بدی و اصلا اونطوری که فکر می‌کردی بعضی ویژگی‌هات تفاوت‌های مخرب رابطه نباشند. خودم خیلی شنیدم که آدما بعد از شروع یه رابطه خیلی تغییر می‌کنند. البته نباید از اون طرف بام هم افتاد و فکر کرد که هر میزانی از تفاوت قابل چشم‌پوشیه. چون اگه تفاوت در چیزهای اصلی‌ای باشه که در اشخاص پایدار می‌مونه دیگه نمی‌تونیم به سلامت چنین رابطه‌ای امیدوار باشیم.