«چرا ملت ها شکست می‌خورند» توسط بسیاری از چهره های معروف تحسین شده است که در اول کتاب آمده. پس یکی از چیزهایی که این کتاب را متمایز میکند مرجع بودن آن برای مکتب خاصی از نگاه به توسعه اقتصادی است.

 

نویسنده دفاعی تمام قد و مفصل از نظریه ای می‌کند که نهادهای سیاسی و اقتصادی را علت نیک‌بختی یا بدبختی اقتصادی ملت ها میداند. نهادها نه به عنوان علت ریشه ای، بلکه به عنوان علت تعیین کننده توسعه پایدار اقتصادی معرفی شده اند. یعنی اگر زنجیره علل منجر به توسعه پایدار را دنبال کنیم، اولین جایی که می‌توانیم متوقف شویم و با آن علت توسعه پایدار در ملل سیصد سال اخیر را توجیه کنیم، نهادها هستند. نه توسعه پایداری یافت میشود که بدون نهادهای به اصطلاح «فراگیر» اتفاق افتاده باشد، و نه ملتی با نهاد های فراگیر یافت میشود که توسعه پایدار را تجربه نکرده باشد.

 

منظور از نهاد فراگیر نهادی است که به طیف گسترده ای از افراد جامعه اجازه ورود و تأثیرگذاری می‌دهد. 

 

نویسنده رکن دیگری را نیز برای توسعه پایدار قائل است و آن وجود یک حاکمیت دارای حداقل تمرکز سیاسی است که بتواند نظم و حقوق مالکیت را تضمین کند.

 

در مقابل نهادهای فراگیر، نهادهای استثماری بیان می‌شوند که برای بهره‌مندی عده محدودی سازماندهی شده اند. همچنین تعامل بین نهادهای سیاسی و اقتصادی از نظر نویسنده تقویت کننده است، یعنی نهاد های استثماری سیاسی به نفع استثماری شدن نهادهای اقتصادی عمل میکنند و برعکس. این تعامل تقویت کننده بین نهادهای اقتصادی و سیاسی فراگیر هم وجود دارد.

 

موضوع دیگری که خاطرنشان می‌شود مسیر غیر قطعی تاریخ است، یعنی در صورت رقم خوردن حداقل تمرکز سیاسی و نهاد های فراگیر، توسعه پایدار رخ می‌دهد، ولی این که این علل رخ دهند زاییده عدم قطعیت ها و اتفاقات مقطعی تاریخی است. مثلا نقش طاعون در شکستن نظام فئودالی انگلیس مورد تاکید نویسنده است که چیز قابل کنترل یا پیش‌بینی نبوده است. یا توانمند بودن عمده مردم برای شروع ایجاد نهاد های فراگیر ضروری است.

 

نویسنده بسیار مفصل صحبت میکند و با بازگشت های مکرر به مفاهیم سعی در تعمیق مفاهیم با مثال های بعضا تکراری و حوصله سر بر را دارد.

 

در پایان نویسنده سعی می‌کند توصیه هایی برای پیشرفت ملل و پیش‌بینی هایی از آینده ملل ارایه دهد که می‌تواند به خوبی مورد آزمون تاریخ واقع شود.