در عصری قرار داریم که قبل از این که ما فکر کنیم که چه چیز را ببینیم یا چه را بشنویم چیزی را می بینیم یا چیزی را می شنویم. این موضوع کم کم باعث به حاشیه رفتن فکر شده است و ما نسبت به زندگی خود رویکردی احساسی پیدا کرده ایم.

گاه به جای پاسخ دادن به محتوای سخن افراد به لحن آنها پاسخ می دهیم، گاه برای راضی کردن جسممان تا دیروقت بیدار می مانیم یا تا دیروقت می خوابیم. گاه برای ایجاد تنوع برای زندگیمان به ورزشگاه می رویم و صدی پنجاه از حرفهایمان را فحش می دهیم.
در چنین دنیایی برای شخصی که هنوز ته دلش چیزی آزارش می دهد و می گوید «که چه؟؟؟» تنها دست‌آویز برای رهایی از قلقلک درونی اش عقل است. این وبلاگ نمودی از تلاشهای مذبوحانه یک عاشق در استدلال عقلانی درباره دنیای پیرامونش است. باشد که عقل و احساس از میهمانی طولانی خود در خانه یکدیگر برخیزند و سر جای خود بروند...